دفاع از عقیده ...
سرکلاس جامعه شناسی، آقای پروفسور، دو ساعت تموم از حجاب بد گفت و کلی صغری و کبری چید تا برای بچه ها جا بندازه که حجاب، یه چیز به درد نخوریه! اون زمان هم کسی جرأت نداشت به استاد اعتراض کنه.
ولی آخرای کلاس، احمد بلند شد و گفت: « ببخشید استاد! شما دو ساعت در مورد حجاب بد گفتید، حالا اجازه می دید من ده دقیقه از حجاب دفاع کنم؟ »
درخواستش بقدری منطقی و مودبانه بود که استاد مجبور شد اجازه بده.
احمد هم طوری قشنگ و حساب شده راجع به فواید حجاب صحبت کرد که آخرش، همه ی بچه ها تشویقش کردند و کلی براش کف زدند.
استاد هم فهمید که تأثیر حرف های احمد خیلی بیشتر بوده، این دفاع جانانه و سایر سخنرانی های احمد در محیط دانشگاه باعث شد که بسیاری از دختران دانشجو به حجاب رو بیاورند و حتی دختر یکی از سناتورهای شاه که همکلاس ایشان بود از سید احمد تقاضا کند که منابع بیشتری درباره حجاب در اختیارش بگذارد ...
***

احمد در سال 1356 دوره ی دبیرستان را با نمرات عالی به پایان رسانید و در رشته ی پزشکی دانشگاه تهران با رتبه ای درخشان پذیرفته شد.
پایبندی احمد به مبانی اسلام و دلسوزی اش نسبت به محرومین موجب شد تا فعالیت های مذهبی – سیاسی را در دانشگاه به گونه ای تشکل یافته دنبال کند.
با وزیدن نسیم انقلاب به فعالیت هایش علیه رژیم وسعت بخشید و برای انتقال اعلامیه ها از تهران، چهره و نوع پوشش خود را تغییر می داد. او در راهپیمایی های تهران و مشهد و بیرجند حضوری چشمگیر داشت و از نزدیکی شاهد تظاهرات خونین در میدان ژاله بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی و بازگشایی مجدد دانشگاه ها به ادامه ی تحصیل پرداخت و با شخصیت هایی چون شهیدان بهشتی و مطهری رابطه ای تنگاتنگ داشت.
چندی نگذشت که در سیزده آبان 1358 به همراه تعداد دیگری از دانشجویان پیرو خط امام لانه ی جاسوسی آمریکا را به تصرف درآورد. به اذعان دانشجویان، او یکی از چهره های فعال فتح لانه ی جاسوسی بود.
در همین ایام بود که با دختری متدین از بستگانش پیمان بست و مدتی پس از این میثاق، آشیانه ی پر برکت احمد با تولد آسیه، تنها یادگارش رنگی دیگر گرفت.
به درخواست دادسرای انقلاب اسلامی بیرجند به این شهرستان مراجعت نمود و با اقتدار مسئولیت فرماندهی سپاه پاسداران این منطقه را پذیرفت.
احمد رحیمی که تنها به اعتلای اسلام می اندیشید با درایت و صلابت در برابر تمامی جریانات منحرف داخلی ایستادگی کرد و پس از کسب تکلیف از محضر امام، به شایستگی به عضویت شورای سپاه منطقه 4 خراسان و سرپرستی واحد اطلاعات منصوب گردید و خدمات ارزنده ای از خود برجای گذاشت.او با حفظ سمت بارها برای بررسی وضعیت نیروهای لشگر 5 نصر به جبهه رفت.همسر محترم ایشان می گوید: گاهی پیش می آمد که مدت بیست روز از محل حضورش بی اطلاع بود. یکی از مبارزان افغانی پس از شهادت احمد تعدادی از عکس های او را در سنگرهای افغانستان به ما نشان داد و ما تازه فهمیدیم که احمد در نهضت افغانستان علیه شوروی نیز سهیم بود.
در زمستان 1361 به شوق حضور مداوم در جبهه به همراه خانواده به خوزستان هجرت کرد و در اواخر همان سال بر اثر اصابت ترکش به پای چپش مجروح شد. احمد که دلداده ی سنگر بود پس از بهبودی نسبی، در عملیات والفجر 1 مورخه ی 62/01/24، حماسه ای پایدار از خود به یادگار گذاشت و در حال حمل مجروحین و شهدا بار دیگر مجروح گردید. اما با همان حال آر.پی.جی یکی از رزمندگان را بر دوش نهاد و بر بلندای خاکریز ایستاد و چندین تانک دشمن را منهدم کرد. با اصابت گلوله ی تانک، هنگام اذان ظهر، جبهه شرهانی شاهد عروج پرستویی بود که با پیکری شرحه شرحه جام وصل را سر کشید. پیکرش پس از بیست و پنج روز در جوار رحمت حضرت دوست در بوستان شهدای بیرجند آرمید و این زمزمه ی به یاد ماندنی شهید محقق شد:
دوست دارم در جایی به شهادت برسم که هیچ کس مرا نشناسد و احمد صدایم نزنند و ناله هایم را جز خدا کسی نشنود ...