من و این همه آدمای رنگ وارنگ

یک وقت هایی می شود که

خودت را

تنها

چادریِ- کلِ خیابان می بینی

لبخند بزن، رو به آسمان کن و بگو:

خدایا ؟!

ممنونم که بهم اجازه دادی بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ یه دونه باشم.

شک نداشته باش که این یک فرصتِ ویژه است تا برایِ او (خدا) هم یکی یک دانه باشی ...

دین خریده ها و دین فروخته ها !

بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار یک خانم بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود. صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت. اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی بشه ! بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور می‌خوای زندگی کن!» خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندق‌دار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت: «من جد اندر جد فرانسوی هستم…این دین من است . اینجا وطنم…شما دینتون را فروختید و ما خریدیم ... 

+

چـادرم را دوست دارم ...

در این گرمـآی تـآبستـآن ؛

وقتی پیچیده می شـومـ میـآن سیـآهی ات ،

تنهــآ دلخـوشی امـ به این اسـت که

عرقِ روی ِ پیشـآنی امـ ؛

عرقِ بنـدگی اسـت ،

نـه عرق شَـرمـ ...

لذت بندگی

چند درجه حرارت بیشتر پختـه ترت مـی کند..!هــوا ممنونم!
گرم که می شوی
تازه می فهمم لذت حجاب را...
لذت بندگی را..
کسی که از طریق نمایش دادن اندام ها و ظاهر خود ، پسری را به سوی خویش جلب می کند ، قطعاً باید بداند کسی را شکار کرده است که چیزی جز امیال حیوانی انسان نمی شناسد .در قرآن کریم آمده است: " زنان ناپاک ،از آن مردان ناپاکند و مردان ناپاک از آن زنان ناپاک،و زنان پاک از آن مردان پاک و مردان پاک از آن زنان پاک اند."اگر ارزش های عالی انسانی مانند عفت، ایمان ، پاکدامنی ، خوش قلبی و سلامت نفس برای کسی معنا پیدا نکرده باشد ، او می تواند زندگی خود را از طریق تمایلات سطح پایین تر مانند تمایلات جنسی ، سامان دهد . ولی کسی که به سطوح بالاتر دسترسی پیدا کرده است هر چند که مدتی ارضای تمایلات و نیازهای جسمانی او به تأخیر بیفتد ، حفظ ارزش های عالی انسانی او را کفایت می نماید .

خنکای بهشت گوارایتان دختران چادری

تو میتوانی روسری نصفه نیمه ات را هی برداری و دوباره بزاری

میتوانی گاهی بادبزنش کنی

میتوانی مانتوی سفید کوتاه نازک چسبان بپوشی تا گرمت نشود

میتوانی شلواری بپوشی که دمپایش تا صندل ات 20 سانتیمتر فاصله داشته باشد

میتوانی جوراب هم نپوشی

لاک هم لابد خنک کننده است

بستنی هم لیس بزن روی نیمکت پارک

بوی ادکلنت هم میتواند تا 10 متر پشت سرت تعقیبت کند

فرض کن اینها بلد نیستند مثل تو باشند

فرض کن اینها عادت کرده اند به این پارچه ی سیاه در این گرما

فرض کن گرمشان نمیشود

فرض کن تو روشنفکری و اینها امل

آخر تو چه میدانی چادر ترنم عطر یاس در فضای غبار آلود دنیاست

آخر تو چه میدانی حجاب خنکا و زیبایی به وجود هر دختر مینشاند

تو میتوانی خوش باشی به عرق نکردن در دنیا

خنکای بهشت گوارایتان دختران چادری

چــــآدرمـ ....

چــــآدرمـ ....

تــــوروحَــــــم رآ مـــی آرایـــی

نــــه تَن ِ نَحیــــفَ و خــــاکی ام رآ

بر سرم که مـــــــی گُــذآرمت رهــــآ می شوم

از تمـــآم ِبنــــدهــآی اســــآرت ـ دُنـــیآ

و

کنـــده می شومـ از این زَمـــینِ خـــــــآکی

و سبُـــک مــی شوم از تمــــآم وابستگـــــی هــــآیِ تَـــن

و اوج می گیـــرَم تــــــآ خُــــــــدآیی شُـــدن


چادرم در مشتش بود که شهید شد!

بیمارستان از مجروحین پر شده بود...

حال یکی خیلی بد بود...

رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.

من آن زمان چادر به سر داشتم.

دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...

مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت

گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...

چادرم در مشتش بود که شهید شد.

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...

+راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس

مروارید جان و صدف حجاب

تا بحال به خود اندیشیده ای...؟

 به گوهـــــر وجودی ات ؛ به عــزت درونـــی ات ؛ زیــــبایی کنونـی ات

به مروارید چی...؟!

 اندیشیده ای ...

به ارزشش  به زیبایی بودنش ؛ به کمیاب بودنش ؛ محبوب بودنش

اره... درست فهمیدی !!

تو مرواریدی هستی زیبا در پوشش چادری زیباتر

مروارید باش تا همیشه محبوب باشی ... نه چون سنگ ساحل در دسترس همگان

+

یادگار مادرم...

چقدر زیباست وقتی من میتوانم از پارچه ی عزای مادرم تاج بندگی بسازم....

چقدر لذت دارد این غرورم که وجودم را پوشانده...

کاش میتوانستم جرعه ای ازاین زلالِ وجودم را به آن هایی که مرا متحجر میخوانند بچشانم....

اما نه...این لذت را به جهانم نمیدهم...

من چادری دارم که از صورت نقاش شده زیباتر و از تن برهنه مستحکم تر است...

چادرم...

یادگار مادرم...

تاج سرم...

همه ی بندگی من است!!

+