گر مبناي تغيير نگاه به زن در غرب را بر اساس شكل‌گيري رنسانس قرار دهيم متوجه مي‌شويم براساس شاخصه‌هايي كه رنسانس در تغيير مسائل اقتصادي و سياسي ايجاد كرده است فمينيسم از زايده‌هايي است كه در اين بستر بروز پيدا كرده است؛ نكته جالب توجه اين است كه بعد از انقلاب صنعتي زن با حضوري ابزاري وارد عرصه‌هاي مختلف اجتماع شد.

در دوره‌اي غرب به نيروي كار ارزان نياز پيدا كرد و قصد داشت در پي جرياني رقابتي، كارخانه‌هاي خود را به صورت شبانه‌روز فعال نگاه دارد؛ از اين زمان است كه زن به عنوان انساني كه هويت و جايگاه مستقلي ندارد وارد عرصه اجتماع ‌شد.

زن در غرب به دليل اينكه نيروي كار ارزان به شمار مي‌رفت وارد فعاليت‌هاي صنفي و صنعتي ‌شد؛ فمينيست در اين راستا با عنوان تغيير هويت زنان وارد عرصه شده، ماهيت و شخصيت اصلي زن را زير سئوال ‌برد و با عنوان اينكه مي‌خواهد به زن آزادي و اختيار دهد هويت و ماهيت اصلي زن را نفي كرد و از زن انتظار كارهايي مردانه داشت و سعي داشت ديدگاه منفي نسبت به مسائل جنسي كه با طبيعت و فطرت ذاتي زن متفاوت است را رواج دهد.فمينيسم با عنوان احقاق حقوق زنان حركت مي‌كند اما بايد ديد با اين روش و ديدگاه تا چه حد توانسته است به اهدافي كه مطرح مي‌كند، دست يابد.

ليبرال دموكراسي، فمينيسم را به اوج ‌مي‌آورد بر اين اساس مبنا را نيز نمي‌توان شاخصه ممتازي براي زن به شمار آورد چراكه نگاهي به هويت و شخصيت اصلي زن ندارد.فمينيسم يك نوع جاهليت قديم و مدرن را با هم تلفيق كرده است.اسلام در زمان جاهلي جايگاه و هويت زن را مشخص مي‌كند بدين معنا كه زن مي‌تواند مسير كمال، تعالي و هويت بخشي خود را همپاي مرد در راستاي واقعيتي كه با فطرت انسان سازگار است طي كند.

اسلام براي زن نقش‌ها و كاركردهايي را تعريف مي‌كند كه دقيقاً با هويت و فطرت او همخواني دارد اگر اسلام براي زن نقش همسري و مادري را قرار داده به اين دليل است كه با خصوصيت و روحيات عاطفي او كاملاً همخواني دارد.

در برخورد‌هاي حضرت رسول اكرم (ص) با فاطمه زهرا (س) الگوي عملي تمام امتيازاتي كه اسلام به زن داده است را مشاهده مي‌كنيم در حقيقت تمام ابعاد سياسي، اقتصادي، اجتماعي، خانوادگي و رابطه فرزند، پدري و همسري حضرت فاطمه زهرا(س) الگويي عملي است.‏